سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب آسیایی

ماه من غصه چرا؟؟

    نظر

ماه من غصه چرا   ؟؟؟

  آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز

 مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد

  یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت

  بلکه از عاطفه لبریز  شد و نفسی از سر امید کشید

 و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست

  ماه من غصه چرا؟؟

 تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست

  ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن

 کار آنهایی نیست که خدا را دارند

ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید

  یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست

  با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن

  و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست هنوز

 او همانیست که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد

 او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد همه زندگی ام، غرق شادی باشد

 ماه من...

 غصه اگر هست بگو تا باشد

 معنی خوشبختی، بودن اندوه است

اینهمه غصه و غم، اینهمه شادی و شور

  چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغند

 همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر

 پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا

 و در آن باز کسی می خواند

که خدا هست

خدا هست

 خدا هست هنوز


تنهاترین پروردگار

    نظر

خدای مهربانم، تو را دوست دارم
آن لحظه که به تو فکر می کنم
دلم پُر می شود و پشتم گرم
می خواهم به خودم بیایم و تو را ببینم
می خواهم به خودم بنگرم و تو را درک کنم
تو را در آواز پرنده ها شنیده ام
تو را در رقص باد روی آلاله ها دیده ام
تو در شنای جوجه اردک،
در لمس بالهای سنجاقک رنگی،
در دویدن روی شن های ساحل،
در سایه ی بلند تبریزی،
در سرمای آبِ رود، در گرمای نور خورشید،
در وسعت دریای بی کران،
در سکوت بارش برف،   در همهمه ی باد و طوفان،   در غرّش آذرخش،
در طعم تمشک وحشی،
در مهر دستان مادرم،   در صلابت صدای پدرم،   در پاکی افکار برادرم،
و در من هستی ...
چقدر به تو نزدیک و از تو دورم!
چقدر سجده به درگاه تو لذت بخش است و چقدر خواستن از تو!
و تو چه بی اندازه بزرگ و مهربانی!
دوست دارم تمام تنهاییم را با تو پر کنم
و تو تنهاترین پروردگار من باشی
ای خدای مهربانم!


من شرمنده توام

    نظر

نوشته ای بسیار زیبا از دکتر علی شریعتی

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده،‌ یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟ 

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند ... اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است … 
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو آز آخر به اول،‌ یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.


سرد نشود!

    نظر

صدای شادی و قهقهه کودکان
اتاقی روشن با نور خورشید
صدای ریختن چای
سینی کوچک نقره ای با دو فنجان
به سمت تو می آیم
رو به رویت می نشینم
می گویم: عزیزم بفرما ...
و تو غرق در افکارت به صفحه ی روزنامه زل زده ای!
و من به یاد شعر سهرابم؛
«زندگی جیره ی مختصری است، مثل یک فنجان چای
وکنارش عشق است، مثل یک حبه ی قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.»
...
بخار از فنجان ها بلند می شود
به نور طلایی آفتاب می نگرم
صورتم را مدتی به آن می سپارم ...
می گویم: سرد نشود!
و تو غرق در افکارت به صفحه ی روزنامه زل زده ای!
...
دیگر بخاری از فنجان ها بلند نمی شود
و باز می گویم: سرد نشود!
و تو غرق در افکارت به صفحه ی روزنامه زل زده ای!
ولی من هنوز نگرانم ...
سرد نشود!