سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب آسیایی

سرد نشود!

    نظر

صدای شادی و قهقهه کودکان
اتاقی روشن با نور خورشید
صدای ریختن چای
سینی کوچک نقره ای با دو فنجان
به سمت تو می آیم
رو به رویت می نشینم
می گویم: عزیزم بفرما ...
و تو غرق در افکارت به صفحه ی روزنامه زل زده ای!
و من به یاد شعر سهرابم؛
«زندگی جیره ی مختصری است، مثل یک فنجان چای
وکنارش عشق است، مثل یک حبه ی قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.»
...
بخار از فنجان ها بلند می شود
به نور طلایی آفتاب می نگرم
صورتم را مدتی به آن می سپارم ...
می گویم: سرد نشود!
و تو غرق در افکارت به صفحه ی روزنامه زل زده ای!
...
دیگر بخاری از فنجان ها بلند نمی شود
و باز می گویم: سرد نشود!
و تو غرق در افکارت به صفحه ی روزنامه زل زده ای!
ولی من هنوز نگرانم ...
سرد نشود!